حیف آن همه شعرهای از بر، خاطره های بیشمار از روزنامه ارکان هنگ و سربازخانه های رضاخانی و حمام شاهی ، قصه های خاک خورده خیابانهای سنگفرش ، کالسکه ها و راسته پارچه فروشها ، بنکدارها ، محله جهودها ... . حیف آن همه هوش و خاطره که برود زیر خاک . حالا هی به یاد هم می آوریم که هر کسی را زمانیست برای زیستن . کم یا زیاد . زمان پیرمرد دارد به سر میرسد ...
* بار دیگر شهری که دوست می داشتم / نادر ابراهیمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر