سپتامبر یعنی یک سال و یک ماه و یک روز گذشت . یعنی یک آسمان دیوانه دیوانه دیوانه . یعنی نخریدن سیب های گلاب و گلابی های وحشی دنیا بسکه درختهای خیابان گشاده دستانه می دهندشان به دستت . یعنی اگر کسی از نوک همان درختها به پایین نگاه کند ، یک قارچ متحرک آبی می بیند که سرخوشانه روی برگهای خیس راه می رود . که اگر از نوک درختها پایین بیاید ، می بیند این قارچ متحرک آبی ، چتر سر به هوای من است ، می بیند این منم که سرم را می کشانم زیر آسمان نم دار و فکر میکنم میوه های جنگلی چقدر بی ادعا خوشمزه اند ... . سپتامبر یعنی پتوی چهار خانه سبز و آبی روی سر رویاهایی که کمی سردشان است . یعنی هوای خوش بو ، چمنهای خوش بو ، باران خوش بو ، برگهای خوش بو . سپتامبر یعنی سالروز : آزادیت مبارک . یعنی سالروز اولین قدمهای لرزان تنهایی توی خیابان دنیا . یعنی " من از چه زمان اینگونه پرتوان شدم زیستن را بی چشمداشت بودن کسی ؟؟ چیزی ؟؟ ... " .
سپتامبر ماه من نیست . ماه مهر نیست . ماه همشاگردی سلام و بوی پاییز تهران نیست . نوید رسیدن آذر ماه محبوب من نیست . چه بسا که توی اتاق بچگیهایم حتی می تواند روزهای انتظار باشد . شبهایش سخت باشد . تابستان باشد . دوره کردن "هنوز" باشد ... .
اما اینجا ، اینجا که آسمانش دیوانه دیوانه دیوانه است ....که جنونش حتی سودازدگی بارانهای شهر کوچک شمالی ام را دور زده ، ماهی است که من به خودم نهیب میزنم هی دختره ....گذشت ....از سر گذراندی .... حواست را جمع کن، جلوی پایت را بپا ای تویی که آزادیت مبارک ...
سپتامبر ماه من نیست . ماه مهر نیست . ماه همشاگردی سلام و بوی پاییز تهران نیست . نوید رسیدن آذر ماه محبوب من نیست . چه بسا که توی اتاق بچگیهایم حتی می تواند روزهای انتظار باشد . شبهایش سخت باشد . تابستان باشد . دوره کردن "هنوز" باشد ... .
اما اینجا ، اینجا که آسمانش دیوانه دیوانه دیوانه است ....که جنونش حتی سودازدگی بارانهای شهر کوچک شمالی ام را دور زده ، ماهی است که من به خودم نهیب میزنم هی دختره ....گذشت ....از سر گذراندی .... حواست را جمع کن، جلوی پایت را بپا ای تویی که آزادیت مبارک ...
* به دوست همیشه هایم