۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

نیاز

غربت کداممان بیش است ؟ من و جاده و چمدانهایم یا تو وجاهای خالی و اتاقت ؟ ببین شاید هیچکدام بیش نیست از دیگری . شاید که همه مان ، پرنده خیس یک طوفان باشیم . شاید همه مان زخم خورده یک شب شکار باشیم .... و اکنون دیگر چه فرق میکند ؟ و میخواهم بدانی که رنج امشبت را ، من توی یک شب بهار تا صبح زیر دندان مزه کرده ام . و حتما ً هم قبل از من آدمی دیگر و آدمهایی دیگر . و مسلماً هم بعد از تو آدمی دیگر و آدمهایی دیگر . راست است .... هر بار بیشتر از دست میدهی ، هر بار سخت تر .
بگذار من با این امید بروم که روزی باشد ، دوباره ای باشد ، تکرار شب خوش و خواب خنکی باشد ... اصلاً قول بده به روزهایی زود ، به شبهایی نزدیک ، قول بده گاهی پر بزنی به سمت من . قول بده روزی قدم بزنیم با هم روی سنگفرش یک خیابانی و دامنهای رنگی بپوشیم و بستنی بخوریم . قول بده عاشق بشویم . قول بده با من بحث کنی دوباره و سعی کنی قانع شوم که خدا حواسش به ما هست . قول بده گاهی از من دلخور شوی و من برایت صغرا کبرا بچینم . قول بده خوشبخت بشویم ، زیبا باشیم ، دکترا بگیریم ، سرمان بلند باشد وقتی می رویم دفتر ایران-ایر . قول بده بلند بپریم .... .
ببین ، ببین گر از تو کنده میشوم ، و گر که تو ز من ... ببین که ریشه هایمان چه سان به هم گره ، گره ، گره ...

هیچ نظری موجود نیست: