۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

و من لی لی می کنم ، با جیبهایی پر از تیله های رنگی

خوب خیلی ساده ، ترجیح این است : نه از شبهای میخوشی خبری باشد و نه از بوسه های سرخ .نه از کوله پشتی شاد و رهایت داستانی داشته باشی برای بازگفتن ، نه از چراغهای اغوا کننده قمارخانه ها در خم پسکوچه های سنگفرش . تالار آینه و موسیقی توی روزهایت نباشد و شبها را زیر برف پنبه ای و درختهای روشن کاج راه نروی . ترجیح ، نداشتن و نکردن و نشدن همه اینهاست برای اینکه دوست داشته شوی . و بله کلا ، همدردی ، ذائقه فربه تری می طلبد تا همخوشی !!! ببین حال دیگر با توست که دست در جیب و زمزمه زیر لب ، روی سنگفرشهای پیر ، کودکانه لی لی کنی یا دلت بخواهد که در کام ترجیح عمومی ، شیرین بنشینی و روح مغموم و از نوازش ناسیرابی بشوی که زندگی هر چه بر او سخت و سخت تر می گیرد و همین دوست داشته شدنش را آسان تر می کند ...

هیچ نظری موجود نیست: